سلامی به پهنای یک کهکشان
امید است حال دوستان خوبم خوب باشد.
من از وقتی که زد به سرم و عشق شعر اومد تو کلم و به قول دوستان شاعر شدم همیشه
روز تولدم یه شعر میگم !!! برا خودم خیلی مهمه که حتما روز تولدم از خودم یه
یادگاری به ارث بذارم!!!
این شعری رو هم که الان میخوام براتون بنویسم مربوط به بیستمین سالروز تولدمه!!!
هی روزگار میبینی تو رو خدا بیست سال از عمرم گذشت و هنوز تهنای تهنا هستم !!!
و اما شعر روز تولدم:
مرا بر سر شعله های نگاهت نشاندی نشاندی
به دنبال خود تا حریم افق ها کشاندی کشاندی
به جام دلم جرعه ها جرعه ها غصه کردی و کردی
برای لقایت مرا تا نهایت دواندی دواندی
چه خون ها که خوردم که خوردم ز جام پر از خالی تو
ز چشم ترم سیل و طوفان هجران فشاندی فشاندی
مرا مرگ آغوش بگشاد و نگشودی آغوش خود را
مرا تا دم مرگ و سیری ز دنیا رساندی رساندی
سزایم اگر بود یا نه ندانم نگارا ولی تو
مرا پشت زندان چشم سیاهت نشاندی نشاندی
صبا گر که خواهی که عاشق شوی پاک و ثابت قدم باش
تو صد عهد بستی و بر عهد هایت نماندی نماندی
پریدند یاران همدل همه زین قفس های خاکی
تو تنهای تنها در این شهر ویرانه ماندی و ماندی
.بیست بهار از عمرم در پاییز آمد تا من را بیست ساله کند! برایم مهم نیست که تا امروز
و تا این لحظه من چه کرده ام و چه اعمالی از من سر زده است ؛ صد البته که پشیمانی
و ندامت از کرده های گذشته ام چونان آتشی جانسوز شمع وجود مرا قطره قطره آب
میکند اما مهم نیست! مهم آینده ای هست که پیش روست . مهم این است که آیا آینده
برای من و از آن من است یا نه؟ که اگر از آن من باشد گذشته را خیالی نیست و اگر
خدای ناکرده از آن من نبا شد آینده نیز گذشته است با این فرق که هنوز نیامده است.
آری گذشته نیامده و نرسیده!!! آینده ای این چنین همانبه که نباشد و همان به که نیاید
و هرگز و هرگز سر نرسد ...
خدایا آینده مرا تکرا گذشته تلخ قرار مده ...
خدایا به حق پاکان درگاهت آینده ای عطا نما متفاوت و برتر از گذشته...
آمین
کمترین ؛ صبا