سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، پرده ای جلوگیر از آفتها است . [امام علی علیه السلام]

«شقایق های سوخته»

 
 
آقا مهدی خوب ! سلام...(پنج شنبه 86 تیر 21 ساعت 1:36 عصر )

آقا مهدی خوب ! سلام

 

خانم اکبری گفته : اگر تو بیایی همه جا آباد میشه همه بد ها میمیرن ؛ اون وقت آدم

خوبا میشن رییس همه شهر ؛ تازه گفته اون قدر خوبی که هر چی دوس دارم میتونم

صدات کنم.

من هم میخوام بهت بگم «آقا مهدی خوب» .

آقا مهدی خوب امشب بابام که اومد ابروهاش تو هم بود حتی نمره ریاضیمو که

بیست شده بودم بهش نشون دادم ولی نخندید.مامانم زود جا انداخت و گفت بخوابین

داداشم و اکرم خوابیدن ولی من یواشکی از زیر لحاف گوش کردم. بابام گفت آقا

قاسم صابخونمون گفته اگه کرایه این ماهو بهش ندیم اون وقت رو هم میشه سه

 ماه و ما باید تخلیه کنیم. من نفهمیدم تخلیه یعنی چی؟

آقا مهدی خوب!

امروز خیلی گریه کردم آخه خانم معلم امتحان نقاشیمو داد هیجده. بعد هم بلند گفت

کی تا حالا خورشید رو سبز رنگ دیده ! بعد هم بچه ها همه خندیدن. ولی من فقط

سه تا مداد رنگی داشتم: قرمز، آبی و سبز!!!

آقا مهدی خوب!

دیبشب بابام نیومد خونه مامانم تا صبح هی رفت سر کوچه و اومد.

اصغر آقای معمار و شاگردش بعد یه هفته بابامو آوردن خونه.به مامان گفتم بابا چی

شده صورتش رو برگردوند و گفت:بابات نصف تنش لمس شده!!!

آقا مهدی خوب تو میدونی لمس یعنی چی؟؟؟

آقا مهدی خوب!

امروز دیر از خواب بیدار شدم. به مامانم گفتم چرا منو زود بیدار نکردی؟ مامانم

گفت دیگه نمیخواد بری مدرسه! مدرسه خرج داره منم حرف گوش نکردم دویدم

طرف در حیاط مامانم در حیاط رو بست بهم گفت اگه نری مدرسه برات آبنبات

میخرم از اونا که نسرین داره منم داد زدم : نه میخوام برم مدرسه.

مامانم هم داد کشید :نمیشه؛ اون وقت نشست گریه کرد و هی گفت پول نداریم!

آقا مهدی خوب!

امروز نسرین از مدرسه اومد بهم خندید و شکلک در آورد بعد هم گفت شما

پول ندارین واسه همین نمیای مدرسه!!! منم بهش گفتم آقا مهدی خوب

که بیاد ما هم پولدار میشیم. اون وقت میدم آقا مهدی خوب دعوات کنه!!!

آقا مهدی خوب نسرین رو زیاد دعوا نکن گناه داره!!!

آقا مهدی خوب!

شبا که همه میخوابن و فقط مامانم بیداره و خیاطی میکنه، یواشکی از زیر

لحاف بهش نگاه میکنم بیشتر وقتا چشماش خیسه! بعد که میرم و به گردنش

آویزون میشم و میپرسم چرا گریه میکنی؟  زود دست میکشه رو چشماش و میگه

گریه نمیکنم پیاز خرد میکردم. بعد که میپرسم پس پیاز کو ؟ میگه بردم گذاشتم

تو آشپزخونه برا ناهار فردا ! ولی من میدونم که راس نمیگه آخه چند بار یواشکی

رفتم تو آشپزخونه ولی پیاز نبود!!!

آقا مهدی خوب!

نامه ام دستت رسیده یا نه؟ پاهام خیلی درد میکنه آخه از صبح هی از در خونه

میدوم تا سر کوچه ببینم تو اومدی یا نه؟یه بار هم خوردم زمین سر زانوم کبود

شد و خون اومد ولی گریه نکردم. نسرین برام شکلک در آورد منم بهش گفتم

آقا مهدی خوب که اومد نشونت میدم. اونم بهم گفت: آقا مهدی خوب خونه

شما نمیاد شما که خونه ندارین!!!

آقا مهدی خوب!

سه روزه غذا نخوردم مامانم گفته فردا برام نون و انگور می خره.دیروز هم

همینو گفت! ولی من بهش گفتم نون و انگور نمیخوام برام دفتر مشق بخر.

آخه این آخرین صفحه دفتر مشقمه. اگه مامانم برام دفتر مشق نخره اونوقت

 چطوری برات نامه بنویسم؟

آقا مهدی خوب!

اگه تو بیای ما رو پیدا میکنی؟ اگه کاغذ نداشته باشم که برات نامه بنویسم

ما رو گم نمیکنی؟ آخه ما دیگه خونه نداریم...

 

مهدیا کعبه شد از تاب تو بیتاب بتاب...

 

                                                                           «برگرفته از نشریه دانشجویی دانشگاهمون»

 

کمترین ؛ صبا

یاعلی







بازدیدهای امروز: 1  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 11818  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «